عبور از من

عبور از من

منـــــ یکـــــ الـهــــــــــه امــــ
عبور از من

عبور از من

منـــــ یکـــــ الـهــــــــــه امــــ

قصّه ی پرپرشدن در آب

* کپی ایمیل ها با اطلاع هنرمند بزرگوار *رائین اکبرخانزاده*


"سلام
من خانزاده هستم
یک شعر در مورد یکی از همکلاسیهای من گفتید من یک همکلاسی داشتم کلاس اول ،اون تعطیلات تابستان با خانواده رفت دبی به من گفت برات کادو میخرم اسمش علی کشکولی بود ولی شهید شد خیلی گریه کردم شما میشناسیدشون؟"

سلام و عرض ادب و احترام
خوشوقت شدم از آشنایی با شما. و بی اغراق بگم من هم با خوندن ایمل شما گریه کردم...
بله. علی عزیز از منسوبین ما هستند. مزار شریفش در گلزار شهدای صحن مطهر جعفربن موسی الکاظم(ع) - در زادگاه مادرش ، شهر پیشواست. پیکر مادر گلش یافت نشد اما سنگ یادبودی هم در کنار مزار علی ست ؛ یادبود مادرش مریم. پدر و برادرش در بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شدند... 
شاید کادوی علی، همین شعر باشه. شعری که من با تموم قلبم تقدیم اون و مامان مریم گلش و سیروس خان و محمد نازنین کردم. یادشون گرامی.
ممنونم که شعرم رو خوندین و ممنون از پیام تون.
ارادتمند. تاجیک زاده

"سلام منم از اشنایی با شما خیلی خوشحال شدم
علی خیلی پسر تمیز و مرتبی بود.من و علی تو مدرسه تو یه میز بودیم هر دوتای ما بخاطر کار پدرمون تو بندرعباس بودیم منو علی تو مدرسه از همه مرتب تر بودیم همه مارو دوست داشتن،دیروز داشتم فکر میکردم اگه علی بود الان همسن من بود و برای خودش زندگی داشت،خدا رحمتش کنه،اگه از علی عکس دارید برام بفرستید،ادرس مزارش رو بدین یه روز میرم سر مزار معطرش"

"با اجازتون منم هنرمند شدم و الان کاتب قران هستم
تو گوگل اسم منو بزنید خبرهای اثارم رو میتونید بخونید"

به به! خیلی عالی! 
خوش حالم که دوست صمیمی علی در مسیر قرآن قدم بر می داره. اینقدر این پیام های شما بهم چسبید که دوست دارم توی وبلاگم منعکس کنم. چند سال بود که این روزها اون منظومه رو در وبلاگم می نوشتم. امسال قسمت نشد اما خواهرم انگار این کار رو انجام داد...
اخیلی خوش حالم که با هنرمندی چون شما آشنا شدم. 
الآن سرچ می کنم...
*
چه اتفاق نیکی! آشنایی با جنابعالی!
قبلا" درباره ی آثارزشمندتون مطلب خونده بودم مخصوصا" کتابت قرآن نفیس اما متاسفانه اسم تون رو نمی دونستم. حالا منم و یک حس خوش حالی زایدالوصف!
زنده باد کاتب وحی! ما را در دعاهاتون یاد کنید.
راستی
اگر تهران تشریف دارین، مسافت زیادی تا پیشوا نیست.
 نشونی گلزار شهدا:
تهران- ورامین- پیشوا- م امام خمینی- خ امام خمینی- خ حرم- صحن مطهر امامزاده جعفر(ع)- گلزار شهدا
ارادتمند.

"سلام مجدد
من امشب از هشت تا ساعت دو تو برج میلاد نمایشگاه قران شرکت کردم.از فردا نمایشگاه تعطیله تا جمعه،انشاا..سال اینده حتما یک اثر نفیس به نیت علی رونمایی میکنم"

این کار خداست. یقینا" روح علی هم شاده. اجرتون با صاحب قرآن!
این مژده خیلی خوش حالم کرد... حتما" پدربزرگ و مادربزرگ علی از من که نسبت خیلی کمتری باهاش داشتم خیلی خوش حال تر خواهند شد...
سال قبل کتاب رو که مجموعه اشعار منتخب -از جمله همین منظومه- در اون چاپ شده بود رو به خاله ی علی هدیه دادم. یاد علی و خانواده ی عزیزش و همه ی شهدای این پرواز  گرامی.

کاش فرصت داشتم در نمایشگاه شرکت کنم مخصوصا" امشب که شما حضور دارید.


*********************************************************************


 نمی دونم چه حسّیه! بعد از چندسال بازی کردن با واژه ها... و نمی دونم... کسب بعضی افتخارات و جوایز و... این حسّ رو چطوری می تونم بنویسم. این که از سال 67 چندین بار درباره ی مسافران این پرواز سرخ بنویسم و عاقبت برسم به شعر کودک و نوجوان و بخوام از زاویه ی دیگری عمق این فاجعه رو  نشون بدم (حالا چه قدر تونستم -یا نتونستم- از عهده ش بر بیام بمونه...) 

 امّـا... حالا این ایمیل از طرف یکی از همکلاس های علی خیلی خوشحالم کرد... اصلا" با خوندنش احساس کردم خستگیم در رفته... خیلی بیشتر از جوایزی که گرفتم... 

این رو هم بگم : یکی-دو سال پیش، یه مجموعه شعر گروهی *لحظه ی پروانگی* که صفحاتی از کتاب به این شعر تعلّق داره رو به فرشته جون (خاله ی علی و محمّد) تقدیم کردم. برخورد مهرآمیزاین بانو که علاوه بر نسبت فامیلی  از دوستان قدیمی مامانم هست چه قدر دلم رو روشن کرد و سبکبال شدم... وقتی گفت آخرین گفتگوش با علی رو ضبط کرده و هنوز نوارش رو داره، دلم نیومد ازش بخوام که صدای علی رو بشنوم... و... دیگر هیچ!


لطفا" این لینک رو ببینید:


قصّه ی پرپر شدن در آب


پ ن 1 :

انگار در نوشتن این حسّم از هیچ قاعده و اسلوبی پیروی نکردم! 

پ ن 2 :

این مطلب رو چند روز هست نوشتم اما به جای کلیک روی انتشار، اشتباهی روی چرکنویس کلیک کردم و... 


و شعر شدم...


جز خشت نبودم،

آیینه ام کردی

و به کهکشان* تماشایم بردی

جز دانه ای نبودم

در خواب خیس خاک ها

مرا رویاندی

و در بهت نگاه باغ

گلبارانم کردی

جز حرفی نبودم؛

در حنجره مانده

پروازم دادی

و...

شعر شدم.



* در نسخه ی قبلی «باغ» بود.

پ ن :

سپاس از دوستانی که منتشر کردند... (:


*******************


درود و ارادت همیشگی