آندم که ردّ پای ما در برفها گم شد ؛
وقتی که در خاک عدم ماندیم و پوسیدیم ؛
از ما به جز آن بوسههای گرم و پر احساس
از ما به جز آن عشقها، دیگر چه خواهد ماند ؟
#الهه_تاجیکزاده_آریایی
یک سپید و یک سه گانی قدیمی:
(1)
نمی گویم به ردپایت مبتلا نکن
برف ها را
فقط یادت باشد
از هر جاده ای که عبور می کنی
ختم آن
آغوش من باشد...
(2)
خوشا به حال قاصدک
که ریشه ها را رها کرد
و همپرواز باد شد
خوشا به حال پرستو
که آشیانش را از یاد برد
و تنها به هجرت اندیشید
خوشا به حال من
که خویش را
پیش از تو فراموش کردم...
پ ن 1:
همینجوری!
پ ن 2:
(1)
زیر سقف خانه مان،
کوچ می کنم از این طرف به آن طرف؛
من وَ دفترم شبیه یک پرنده ی مهاجریم...
(2)
در خود فرو رفتند صیّادان،
اما بسی دیر است؛
تالاب بی پرواز مرغان مهاجر سخت دلگیر است...
(3)
کوه، سرفراز.
درّه، سر به زیر.
کوه تا همیشه وامدار دره است...
(4)
لبهای تو طعم رطب دارد.
ما را به مستی باز می خواند؛
هر چارفصل آنجا مگر خرماپزان داری؟!
(5)
صحرا پر از زخم و بیابان تاول اندود است؛
کو مرهم ات؟ هِی ابر!
اقلیم های مرده را احیا بکن ای ابر!
(6)
هرشب عزادار است و می پوشد سیاهی!
این قصّه ی پر غصّه ی دریاست:
قلّاب و ماهیگیر و ماهی...
(7)
پرواز کن قوی سبکبال.
آوازهایی تازه سر کن؛
خواب و خیال باد را آشفته تر کن...
(8)
در مسیرِ آبیِ خلیج،
خوب می شود،
حال و روزِ رودهای گیج...
(9)
شعرما شمایل شکفتن و پریدن است.
مثل قاصدک به روی توسن زمان سوار می شویم؛
ما به چشم باد هرزه، خار می شویم...
(10)
جاده می رود.
بادهای هرزه های و هوی می کنند.
قاصدک پیاده می رود...
(11)
نیلوفری تنها،
روییده در اندوه یک مرداب؛
یادآور تنهاییِ بودا ...
(12)
سرفه های ابرها سکوت کوچه باغ را شکست!
آسمان نگاه کرد و چشمکی به آفتاب زد...
خنده بر لب اقاقیا نشست...
و گنجشک ها
بر درختان بی برگ ما
می نشینند
تو گویی درختان
پروبال
در آ ور ده اند...
ارادتمند.